دریای شورانگیز چشمان ات چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انـگیز دریاست
گل کرده باغی از ستاره در نـگاه ات
آنک چراغانی که در چشم تو برپاست
بیهوده می کوشی که راز عاشقی را
از من بپـوشانی که در چشم تو پیداست
ما هر دُوان خاموش خاموشیم ، اما
چشمان ما را در خـموشی گفت و گوهاست
وبت خیلی خیلی عالیه
یعنی من ک لذت بردم بقیه رو نمیدونم
من ک الان برات3 کامنت گذاشتم سر هم زدم
حالا تو هم برو وب دومم ادرسشو گذاشتم
خوشحالم میکنی کامنت هم بزاری نری کامنت هامو حلالت نمیکنم پاسخ: باش اومدم
گاهے خـבا را صـבا ڪن
بے آنڪه چیزے بخواهے
بے آنڪه گله اے ڪنے ،
بے آنڪه بگویے چرا ڪاش اگر
بے آنڪه تمام آنچه ڪه نیست
را به اوטּ نسبت בهے بے آنڪه حتے بخواهے توبه ڪنے